بچه ی اول همه چیز سراسر هیاهو و هول و استرس و درد و خطر و هزار داستانهبچه ی دوم حتی یادت نمیاد حامله ای!نه اون ذوق اولی هستنه اون شور و هیجان و لحظه شماری ها که مثلا در ۱۲ هفته و دوروزگی بچه چند سانت و چند گرم شده و چی در اورده و چی نداره!هر از چند گاهی سری به اپلیکشن های حاملگیت میزنی و میبینی عهههه سردردات از عوارض این هفته است!اما...یه چیزی خیلی شدید ترهاونم حس فضولی
جنسیتی... واسه اولی از تصور هر کدومش لذت میبردمدختر یا پسر واقعا برام فرقی نداشت... ته دلم دوست داشتم پسر باشه چون بنظرم کلا جنس پسر راحت تر و خوشبخت تر از دختره...الان اما همه وجودم دختر میخواد...دلم ضعف میره واسه تک تک چین و گل های لباس های دخترونه... هر چند اگر بازهم پسر بشه شاید خوشحال تر بشم که زندگی خیلی وسیع تر از چندتا چین و طرح گله...تا اینجای قضیه از شدت تهوع ها و وزن کم کردن ها و بدویاری ها (که سر پسرکم از هبچکدوم خبری نبود و برعکس دائم تحت رژیم و پرخوری و پرفشاری خون بودم) حدس ها به سمت دختر بودنش میره...واسه حاملگی اول هیچکدوم از تست ها و خرافات های حدس جنسیت برام مهم نبود و یکسره خنده دار بود که خب حالا چه عجله ای دارن بعضیا!الان اما انواع و اقسام تست های خاله زنکی و اینترنتی رو انجام دادم و خیلی هم عجله دارم خخخنمیتونم از هر دو جنس لذت ببرم که تمام تمرکزم رو دخترهقبل از حامله شدن خواب ۸ یا ۹ سالگی فرازمو دیده بودم که باهاش سر میز نشستم و دارم نصیحت و شماتت میکنم و گوشه ی خواب دخترک نازی هم داشتم که از وضعیت داداشش خوشی و لبخند داشت!!!هنوز از تصور اون تصویر دلم قنج میرهبزرگ شدن فرازم و موهای لختش...لباس دامنی و موی پریشون و موج دار دخترم...لیلا واسم کله پاچه باز کرده و گفت بدان و اگاه باش که داری راز نویس!...
ادامه مطلبما را در سایت راز نویس! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : engiiiroyaa بازدید : 95 تاريخ : دوشنبه 14 آذر 1401 ساعت: 5:39